پيام
+
[وبلاگ]
مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود تو خلوت آيينهها به انتظار نشسته بود ميخواست که از اينجا بره اما نميدونست کجا دلش پر از گلايه بود ولي نميدونست چرا دفتر خاطراتشو ، رو طاقچه جا گذاشت و رفت عکساي يادگاريشو ، براي ما گذاشت و رفت دل که به جاده ميسپرد کسي اونو صدا نکرد
نگاه عاشقونهاي براي اون دعا نکرد
* وکيل *
93/6/31
ادعاي عشق وجود داره
حالا ديگه تو غربتش ستاره سر نميزنه
تو لحظههاي بيکسيش پرنده پر نميزنه
با کوله بار خستگي ، تو جادههاي خاطره
مسافر خسته من ، يه عمره که مسافره