چـقـد سخـته ؛دلتـــنگ کـســے بشـےکــہ بـهش قــول دادی دیـــگہ مزاحمــش نشــــے ...
گاهی دلم می خواهد بگذارم برومبی هر چه آشناگوشه ی دوری گمنامحوالی جایی بی اسم …
هــر قلـبی "دردی" دارد ...فقــط نحوه ی ابراز آن متــفاوت است!برخــی آن را در چشــمانــشان پنــ ـهــان می کنند وبرخــی در لبــخنـدشان...
هر چقدر که دو نفر بیشتر با هم حرف داشته باشندبه همان اندازه آهسته تر در کنار هم راه می روند …
آنان که پاییز را دوست ندارندنمی دانندکه پاییز همان بهاریست کهعاشق شدهپاییزتیم !
برخی لحظهها هستند که آرزو میکنیای کاش میتوانستی زندگی را در آن ها متوقف کنی … "آندره مکین / قطعهای از کتاب موسیقی یک زندگی"
برخی لحظهها هستند که آرزو میکنیای کاش میتوانستی زندگی را در آن ها متوقف کنی …
"آندره مکین / قطعهای از کتاب موسیقی یک زندگی"
چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید. قرن های شب زنده داران ماه را سرشار شراب های کهن کرده است. نگاهش کن آینه ی توست!
چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا
ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید.
قرن های شب زنده داران
ماه را سرشار شراب های کهن کرده است.
نگاهش کن
آینه ی توست!