بغضهایم را به آسمان می سپارم و اشکهایم را به باران
با اشک تا خدا پلی میسازم.تا ته جاده ی دلتنگی هایم میروم و می بارم.
چون مطمئن هستم انتهای جاده کسی هست که مرا عاشقانه دوست دارد.
منتظرم نشسته تا صدایش کنم و بگویم :الهی من لی غیرک ،
نگاهت که آسمانی شد.اسیر خدا میشوی...
خدایا! دلم را اسیر نگاه مهربانت کن تا آزادی نفس ،شوق پرواز را از دلم نگیرد.
خدایا! دلم را آسمانی کن!
خدایا! عشقت را بر قلبم ،ذکرت را بر زبانم و یادت را در نفسهایم جاری ساز.
خدایا! چیزی نمیخواهم جز نگاه مهربان تو
خدایا! راه روشن آسمان را نشانم بده.
از خود پرستی و بت پرستی خسته ام.
دلم را از آرزوهایی که تو را از من می گیرد خالی کن.
میخواهم من باشم و تو باشی و نیایشی بارانی.